سه گانه : بربری، حیات برهنه و مؤذن زاده با شجریان

به گزارش مجله آزمون اول، علی ربیعی نه به صفت سخنگوی دولت بلکه از منظر یک کنش گر اجتماعی و سیاسی که رویاهایی در سر داشت، قلم را رها نموده و تصویری از آنچه این روزها در ذهن و جانش می گذرد را به کلمات تبدیل نموده است.

سه گانه : بربری، حیات برهنه و مؤذن زاده با شجریان

یادداشتی از علی ربیعی: اولین روز ماه مبارک رمضان بعد از برگزاری سخنگویی، در جلسه با نهادهای حمایتی برای چگونگی کار پنجره واحد خدمات حمایتی، شرکت کردم. این روزها، بر تعداد افراد بدون شغل افزوده شده است. بیکاری و تعمیق فقر از عواقب اجتناب ناپذیر کروناست. کرونا، بیرحمانه با جدایی ها عاطفه و با بیکار کردن ها، کرامت انسان ها را نشانه رفته است. داشتم به تعبیر اگامین از حیات برهنه فکر می کردم.

حیات برهنه یعنی آن حیات که از زیست سیاسی و کرامتی جدا شده و به جان محض تقلیل یافته است.حیاتی که از حمایت های قانونی و اجتماعی کم بهره و دچار نوعی بی پناهی می گردد.او صرفا یک موجود زنده است که به وجود جسمانی خود تقلیل می یابد.

سیاست های نادرست توسعه در چنددهه گذشته افراد نزدیک به حیات برهنه در جامعه ایران به جای گذاشته است و تحریم ها نیز به رغم هدف سیاسی تحریم گران، حیات باکرامت انسان ها را هدف قرار داده است - به خیال تحریم گران، انسان های با حیات برهنه به خیابانها خواهند ریخت تا هدف سیاسی آنها برآورده گردد. - کرونای در هم تنیده با تحریم در غایت خود بخشی از جامعه را از یک بیوس(زندگی سیاسی و بهره مند از حقوق و منزلت بشری) به یک زئو به یک حیات برهنه، یعنی برهنه از حقوق تبدیل می نماید. چگونه باید زیست حیات های برهنه را به زیست با کرامت تبدیل کنیم؟ به نظرم هیچ چیز مهم تر از لباس کرامت پوشاندن بر حیات های برهنه برای ساخت قدرت و جامعه وجود ندارد و این باید به یک درد عظیم روشنفکری جامعه ایران و مدعیان خدمت در ساخت قدرت تبدیل گردد. سال ها ادعاهای روشنفکری و هیاهوهای ساخت قدرت را مرور می کنم. به راستی چقدر هیاهو، رقابت های بی فایده سیاسی و فریادهای گوشخراشی که حقی در آنها یافت نمی گردد، نامیمون هستند. دعای رادیو، اندیشه در مورد بیوس و زئو را از سرم می پراند. بعید است بتوانم تا سر اذان، چیزی برای افطار آماده کنم.

در روشنایی کم رمق مغرب که کم کم جایش را به تاریکی می دهد، از رادیو ماشین، صدای مناجات پیش از اذان در گوشم می پیچد، بی اختیار قامت مادر در چادر نماز سفید با گلهای آبی کم رنگش در ذهنم تداعی می گردد که در ساعتی پیش از افطار، مهربانانه دستی بر موهایم می کشید و قربون صدقه ام می رفت : اوروجون قبول علی بالام و پدرم که همواره تنش بوی قطار می داد، گاهی با چاشنی یک دو ریالی (پول چند سیخ جگر و یا نگهداری در قلک برای بلیط سینما) تشویقم می کرد برای روزه داری روزهای بعد.

سفره های افطار مادر همواره از جنسی دیگر است. بوی عطر نان بربری تازه که همواره از ده متری سوم جوادیه می خریدم با بخار خوشبوی چای شیرین در هم می آمیخت و رایحه کتلت های سرخ شده مادر - که هنوز هم در کام جانم دست نخورده باقی است - افطار را برایم به یک خاطره ابدی تبدیل نموده است.

کتلت های مادر حکایتی غریب داشت.در روزهای معمولی، آنها را در پستوی آشپزخانه پنهان می کرد تا برای ناهار یا شام باقی بمانند اما در شبهای رمضان، کتلت ها و کوکوهای مادر بدون هیچ پرده پوشی و ترس از غارت؛ در سفره کارگری ما، جلوه نمایی می کرد و مشام را از عطری خوش می آکند.

گفتم نان بربری! نان بربری، پای ثابت لذت بخش سفره ما بود. یکی از شاخص های محله جوادیه، بربری فروشی های متعددش است. گویی مردم سختکوش محله کارگری من با بربری، الفت دارند. بربری در سفره های ساده محله های کارگری طعم خوش زندگی می داد. به خاطر دارم بعضی بچه محل های من بربری و نوشابه را با چنان لذتی می خوردند که تماشایی بود. من هنوز بوی عطر بربری را دوست دارم و همواره دوست خواهم داشت.

شبهای رمضان، جلوه های زیبای دیگری هم داشت. یادش به خیر اوس عباس بنا که به وقت افطار، رادیو عظیم ترانزیستوری اش را در هره پنجره خانه دو طبقه اش روشن می کرد تا صدای اذان، کوچه را درنوردد. آن روزها رادیو داشتن یک امتیاز مالی محسوب می شد و نشان از وضع مالی خوب مالکش داشت.در تمامی کوچه ما فقط همین یک رادیو بود. خیلی بعدتر، ژاندارم سامانی هم یک تلویزیون خرید. بتول خانم زن دوم ژاندارم سامانی برای تماشای تلویزیون و دیدن سریالها در خانه شان یک قرون پول می گرفت.

یادش به خیر، به وقت سحر و افطار از پادگان قلعه مرغی و میدان راه آهن توپ در می کردند. از توپ در کردن که می گویم ذهنم مرا به دنیای خاطرات می برد. به یاد دارم روزی که با تنها برادرم، با هیجان به تماشای توپ در کردن در باغ راه آهن مقابل ایستگاه راه آهن رفتیم. برای افطار نیمی از یک نان بربری و پول چند سیخ جگر همراه داشتیم. آن روز چه حال غریبی شدم وقتی با احساسات معصومانه کودکی و با زبان روزه، درجه دار مسئول توپخانه را دیدم که قبل از شلیک توپ افطار، سیگار می کشد.

چقدر دلم گرفت، درست دچار همان حالی شدم که زمانی پشت چادر تعزیه ای که شمرعلی برپا می کرد دیدم شمر برای سیگار تعزیه خوان نقش امام حسین(ع) فندک روشن کرد. آنجا هم متاثر شدم.

مناجات تمام شده و صدای اذان در فضای ماشین پیچیده است.

و هنوز در ذهن من، صدای رادیوی مشهدی عباس و مناجات مرحوم ذبیحی و اذان موذن زاده تداعی می گردد. چقدر اذان موذن زاده را دوست دارم. گویی اذانش آدمی را به کار خیر فرا می خواند.

سالها گذشت و ما عظیم و عظیم تر شدیم و صدای شجریان هم بر سر سفره افطارمان، مهمان شد. زنده یاد موذن زاده از گذشته و شجریان هم بعدها، پای ثابت سفره افطار و بخشی از هویت رمضان ما شدند.

نسل های متعددی در طنین این صداها با خالق خود به راز و احتیاج نشسته اند.

امشب در اولین افطار ماه رمضان، چقدر دلم هوای ربنای شجریان، اذان موذن زاده، نان بربری تازه و کتلت دست پخت مادر را دارد.....

غروب شنبه 6 اردیبهشت ماه 99 مقارن با اول ماه مبارک رمضان

منبع: همشهری آنلاین
انتشار: 2 تیر 1399 بروزرسانی: 6 مهر 1399 گردآورنده: quiz1.ir شناسه مطلب: 10518

به "سه گانه : بربری، حیات برهنه و مؤذن زاده با شجریان" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "سه گانه : بربری، حیات برهنه و مؤذن زاده با شجریان"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید